درباره‌ی «کارنامه‌ی بندار بیدخش»: «این‌ها همه از دانش بود!»

ساخت وبلاگ

رفتم به‌تماشای «کارنامه‌ی بُنْدارِ بیدَخْش» (عجب مصیبتی‌ست که برای درست‌خواندن ترکیبی کاملاً فارسی باید آوانگاری کنیم)؛ یکی از «بَرخوانی»های سه‌گانه‌ی بهرام بیضایی. دوتای دیگر این‌ها هستند: «آرش» و «اَژْدِهاک»؛ همگی با محوریت داستان‌هایی کهن از ایران باستان، و با فُرمی مشابه نَقّالی ـــ برای همین هم هست که بیضایی نام این نمایش‌نامه‌ها را «بَرخوانی» گذاشته‌است؛ یعنی بازی‌گر باید متن را از بَر بخواند، و دیالوگ و صحنه‌پردازی و اشاره به‌حالت سخن‌گویی بازی‌گران در متن درج نمی‌شود.

«کارنامه...» برای اجراء با دو بَرخوان نوشته شده‌است، و قصه‌ی ساختن جام جهان‌نما برای جَمـ(ـشید) را روایت می‌کند، که بیدَخش (=وزیر) او، که نامش بُندار است، برایش ساخته‌است و همه‌چیز را در آن می‌بیند؛ ماجرا از آن‌جا شروع می‌شود که جَم از بُندار می‌پرسد آیا می‌توانی جامی چنین بسازی، و او می‌گوید: «آری می‌توانم؛ مگر نه به‌این شایستگی!»؛ این‌جاست که جَم به‌تردید می‌افتد که اگر بُندار می‌تواند چنین چیزی را دوباره بسازد، از کجا معلوم پیش‌تر نساخته‌باشد؟ از کجا معلوم برای دشمنان جَم نسازد؟ از کجا معلوم برای خودش نساخته‌باشد و یا نسازد؟

با به‌زندان‌افکندن بُندار، تک‌گویی‌های این دو شخصیت محوری نمایش به‌ترتیب آغاز می‌شود: بُندار گلایه می‌کند که چرا «رویینه‌دِژ»، زندانی که خود ساخته‌است، هیچ راه فراری به‌جز مرگ ندارد، و جَم با تردیدهای کُشنده‌اش دست‌وپنجه نرم می‌کند. ویژگی متن نمایش این است که از تک‌گویی‌های پی‌درپی تشکیل شده‌است؛ بنابراین، بخش عمده‌ی اجراء به‌خلاقیت کارگردان محول می‌شود، و هریک از اجراءهای این اثر، صرف‌نظر از اصل تفسیربرداری متون، می‌توانند تفاوت‌های اساسی با دیگر اجراءها داشته‌باشند.

در اجرای فعلی «کارنامه...»، آمادگی ذهنی و بدنی گروه نمایش، و خلاقیت‌های ساده‌ی کارگردان، سبب شده‌است با صحنه‌ای به‌غایت پیراسته، به‌رغم متن پیچیده و سنگین اثر، با نمایشی زیبا و اثرگذار روبه‌رو باشیم. در این میان، دو بازی‌گر اصلی ـــ علی جهان‌جونیا (در نقش جَم، که هم‌زمان کارگردان نیز هست) و علی فرجی (در نقش بُندار) ـــ واقعاً از جان مایه می‌گذارند؛ خوب و باورپذیر بازی می‌کنند و، به‌ویژه دومی، حقیقتاً از عهده برآمده‌است؛ هر دو بدون تُپُق، و با حرکت‌های حساب‌شده‌ی صورت و بدن.

بُن‌مایه‌ی اثر همان دغدغه‌ی دیرین بیضایی در نسبت قدرت و دانش است؛ چیزی که در آثار دیگر او، نظیر «طومار شیخ شَرْزین» و یا «دیباچه‌ی نوین شاه‌نامه» هم، تکرار شده‌است: خردمندی که عمری را بر سر دانش گذاشته‌است، با قدرت‌مندی درگیر می‌شود که می‌داند سرچشمه‌ی هر قدرتی دانش است، و می‌خواهد دانش‌مند خوش‌نیتی را که جلوی او ایستاده‌است از سر راه بردارد، و دانش او را برای خود بردارد، و یا این‌که آن را بسوزاند، تا دیگر کسی جلودارش نباشد؛ شیخ شرزین را کور می‌کنند، و بُندار را می‌کُشند.

در «کارنامه...» نیز، بُندار می‌پندارد با ساختن جام جهان‌بین برای جمشید، که دست‌کم تا پیش از خودکامگی‌اش پادشاهی بود که فرّه ایزدی داشت، و با عدل‌وداد حکم می‌رانْد، به‌یاری مردمان می‌شتابد؛ غافل از این‌که دادن دانش بی‌پایان به‌قدرت، او را به‌دیو هفت‌سری بدل می‌کند که هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابرش نیست. این‌جاست که بُندار در پیش‌گاه تاریخ خود را به‌محاکمه می‌کِشد، ولی از شاگردی که برای متهم‌کردن او آمده می‌خواهد ماجرا را برای آیندگان بنویسد، تا نگویند: «ما این دانش نداشتیم!».

شخصاً فکر می‌کنم بیضایی خودْ آیینه‌ای از تمام شخصیت‌هایی باشد که با این جان‌مایه درباره‌ی‌شان نمایش پرداخته‌است: از بُندار، تا فردوسی، و شیخ شَرزین؛ شدیداً افسوس می‌خورم که نمی‌گذارند در ایران، خانه‌ای که به‌آن عشق می‌ورزد، بخواند و بنویسد و بسازد و بیاموزد.

اوه مای گاد! چه بذل و بخشش سخاوت‌مندانه‌ای!...
ما را در سایت اوه مای گاد! چه بذل و بخشش سخاوت‌مندانه‌ای! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bvazhe6 بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 0:58